علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

یه نی نی دیگه...خدا نکنه

سلام نفس مامان الان یک سالو 6 ماهو 28 روز سن داری خیلی شیطون بلا شدی باهوش،پرتحرک وشیرین زبون وگاهی غیر قابل کنترل. از دیروز حالم خوب نیست چون فکر میکنم باردارم دعا کن که اینطور نباشم اصلا اصلا موقش نیست منو بابایی با هم صحبت کرده بودیم که تا سال 95 بچه دار نشیم چون اونوقته که قسط وام مغازه تموم میشه تا کلی روزه ی قضا،وبرنامه ها واسه تربیتت دارم که اگه باردار باشم همه چیز بهم میریزه پس خدایا تورو خدا کاری کن که نی نی الان نیاد خودت که بهتر از هرکسی وضعیت مارو میدونی قربونت برم میدونم اشتباه از ما بود ولی اینبار هم مث هزاران بار قبل کمکمون کن. امیدوارم هرچی خیره همون باشه. توبرای ما همه چیزی ... یکی دوهفته پیش کابنتای دادیی رو ...
28 شهريور 1391

نی نی جدید

این نی نی اسمش نگار خانمه که 30 مرداد به دنیا اومده دخمل دختر عموی بابایی میشه... ببین چه خوردنیه چشاش رنگی بودن ولی میگن الان سیاه شدن خدا حفظش کنه   ...
24 شهريور 1391

نی نی من باهوشه....

چند شب پیش موقع شیر خوردن یهو دیدم که از شیر خوردن دست میکشیو وبا اون زبون شیرینت میگی ماما وبعد میزنی روی دستت،من فکر میکردم دستت درد میکنه وبرات ماساژش میدادم اما روز بعد که دادایی میخواست فشارشو بگیره تو همون حرکتو انجام دادی وتازه فهمیدم که دیشب منظورت چی بوده این عکسا هم مال شهریور 91.     چندشبه که منو تو مدام فیلما وعکسای چند ماه پیشتو نگاه میکنیم وکلی ذوق میکنیم دادایی هم که میبینه کلی قربون صدقت میره توهم با چنان نگاه ژرفی میری تو حس وهمه چیزو زیر نظر میگیری وجالب اینجاست همون طور که فیلم پخش میشه واسم توضیح میدی که این آب،این داداییه،این .... برای من جالبه که این همه توجه میکنی ودرک کردنت باعث آ...
24 شهريور 1391

خواب شیرین امپراطور

این عکسا مال شهریور 91 هستش که پسره مامان توی خوابم فکر میکنه فدات شم هنوز زوده واسه فکر کردن توهم غصه ی موهای سفید شده ی بابا رو میخوری که هنوز 31 سالش تموم نشده موهای شقیقش سفید شده خوب اینا همه واسه اینه که به آیند هی تو اهمیت میده عزیزم تو هم فعلا لازم نیست توفکر باشی فقط بزرگ که شدی احترام مارو بگیری خودش قدر دانیه بزرگیه   ...
24 شهريور 1391

18 ماهگی و واکسن نی نی مامان

دیره میدونم ولی باور کن وقت نداشتم ١٨ روز گذشته واز بس امروز فردا کردم ١٨ روز گذشت شرمندم عزیزدلم. دوست داشتم اونروز رو یه جشن کوچیک بگیرم ولی با عید فطر مصادف شد وشلوغی دیدو بازدید تازه ما خونه ی باباجونی بودیم وبابایی کنارمون نبود ولی واسه ٢٠ ماهگیت برنامه ها دارم امیدوارم بتونم اجراییشون کنم. ماهگیت مبارک همه ی زندگی مامانو بابا توی ١٨ ماهگی قدت ٨٦،وزنت ١١.٢٠٠ ودور سرت خوب علامت نزده ولی فکرکنم ٤٩ نهایتش ٤٨ این مراقبت تو اول شهریور ٩١ انجام شدوخانمی که قدووزنو دور سرتو گرفت گفت:همه چیز خوبه وطبیعیه وتوی نمودار هم خیلی خوب پیش میری، ولی واکسنت مکافات داشت میگفتن نداریم نیم ساعت دیگه بیا منروز بعد رفتن گفتن ...
19 شهريور 1391

دراین مدتی که نبودیم...

سلام دوستای خوبم سلام نی نی مامانی خوبید؟دلم حسابی برای نوشتن تنگ شده بود ولی امتحانات تربیت معلم قرآن که هفته پیش برگزار شدحسابی وقتمو گرفته بودن،مطمئنم با نمره ی خوبی قبول میشم ولی هنوز امتحانات شفاهی شروع نشده که به خاطره تسلطم به زبان عربی فکر نکنم مشکلی داشته باشم. خلاصه جونم برات بگه که هرروز شیطون تر از دیروز میشی ،دیروز داشتیم باهم فیلمای موقعی که نی نی تر بودی رو نگاه میکردیم توهم بغلم بودی وبا نگاهی عمیق به مانیتور خیره شده بودی ومیگفتی نی نی،از همه بیشتر منو دادایی(مامان بزرگ به زبان کردی)کلی ذوق کرده بودیم وقربون صدقت میرفتیم ،امروز خونهی خاله آمنه (دوست عزیزمامانی )بودیم خیلی بهمون خوش گذشت ولی حیف که خاله میخواد از این ...
18 شهريور 1391
1